آموزگار کلاس ما در مدرسه­ی خورشید

 

آتنا بهمنی

 

«خبرگزاری هرانا»: آتنا بهمنی دانش آموز اخراجی شهر بندرعباس و دختر سما بهمنی، فعال حقوق بشر، که هم اکنون به دلیل فعالیت حقوق بشری در زندان مهاباد به سر می­برد، در نامه­ای به فرزاد کمانگر معلم اعدامی کرد، روز معلم را به وی تبریک گفته است.

متن کامل نامه­ی این دانش آموز که به دلیل فعالیت حقوق بشری مادرش از مدرسه اخراج شده است، به این قرار است.

* * *

 

سلام ای آموزگار کلاس ما در مدرسه­ی خورشید! امروز روز توست. روزی که باید تو را سپاس گفت و قدر دانست. من هیچ هدیه­ای نیافتم که  در شان تو باشد. آخر هیچ هدیه­ای که با اراده­ی تو برابر باشد، نیست که تقدیم دستان پُر مهرت کنم. از برایت نوشتم با قلمی که روزی تو خود در دستانم نهادی و نوشتن را به  من و هزاران من دیگر آموختی. دیروز این تو بودی که بر سطح سیه تخته­ی سیاه، الفبای سپیدی را حک کردی و امروز در نبودنت سیاهی تخته­ی سیاه به یک خلاء می­ماند. آن روز تو بودی که میله­های قفس را از دور پرنده­ای در نقاشی شاگردت خط زدی. امروز این تویی که خود پرنده گشته­ای در میان قفس. یاد روزهایی به خیر که به شاگردانت سرمشق زندگی می­دادی و از آن­ها می­خواستی به عنوان تمرین، حاصل جمع دسته­ی شقایق را حساب کنند. هنوز یادت هست زنگ تفریح با شاگردانت با چه شور و هیجانی از کلاس بیرون می­دویدی. ای کاش یک بار دیگر سر کلاس ریاضی، حاصل ضرب زمین در ضربان دل­ها را حساب می­کردی و دوباره اولین سئوال امتحانی­ات، خانه­ی دوست کجاست می­گذاردی. کاش می­شد یک بار دیگر سر کلاس دینی بگویی، من مسلمانم، قبله­ام یک گُل سرخ... اما حیف، حیف که ایام خوش گذشته دگر تکرار نخواهد شد. حیف که از این پس نه تو پشت میزت می­نشینی، نه من پشت نیمکت. از این پس نه تو روز معلم هدیه می­گیری و نه من روز دانش آموز.

معلمی که به من راه و رسم آزادگی آموختی، درس شجاعت را و طریقه­ی زندگی کردن را. اگر هنوز هم قادری که پاسخ­گوی پرسش­های کودکانه­ی من باشی، به من بگو که قانون چند بخش است. احتمالا پاسخ دهی قا- نون، دو بخش است. این چیزی است که کتاب­ها به ما آموخته­اند، اما درس زندگی چیز دیگری است. در درس زندگی و ادبیات جمهوریت ما، قانون پنج بخش است: بخش اول بی عدالتی، بخش دوم نابرابری، بخش سوم خشونت، بخش چهارم طبقه­ی اجتماعی و بخش پنجم و سرنوشت ساز پول. می­بینی حتا ادبیات را هم زیر سئوال برده­اند. فقط متعجب نشو اگر فهمیدی دو ضربدر دو برای بچه­های فقرا، چهار تا می­شود و برای ثروت­مندان، چهارصد تا! تو به شاگردانت واقعیت­ها را آموختی و ندانستی که این جامعه دروغ می­طلبد و امروز با مشت و لگد، خوب پاسخ خوبی­هایت را دادند.

آری؛ ای معلم درس انسانیت، ای که آموختی که قفس چیز بدی است، و تویی که گفتی باید تلاش را در پشت­کار ضرب کرد و با امید و ایمان جمع کرد و منهای بدی­ها کرد تا برابر شود با موفقیت. دیدی که امروز به جرم انسانیت و تلاش و پشت­کار و خط زدن نابرابری­ها، تو را هم چون کبوتری در قفس انداختند. تو همیشه عادت داشتی که از خوبی­ها و پاکی­ها سخن بگویی. اما من یک سئوال دارم که زیاد خوب نیست؛ آیا هنوز می­توان امیدوار بود؟ می­دانم چه خواهی گفت: آری می توان. اما هنگام گفتن این جمله لرزشی در صدایت پدیدار خواهد گشت؛ چرا که تو هم شک داری، اما خیالت راحت. ما حتا اگر امید هم نداشته باشیم، هنوز یک­دیگر را داریم. مطمئن باش که تو گرچه پشت دیوارهای خشن و میله­های سردی و شاگردانت این بیرون، اما هنوز بهترین آموزگار این زمانه­ای. چرا که تو آموختی که باید صبور بود، باید واقع­گرا بود و بابد حقیقت­ها را گفت. تو همان داستان­های قدیمی را در مورد دیو سیه نقل کردی، اما با این تفاوت که در داستان تو، هر چند پایانش ناپیداست، اما دیو سیاه مغلوب افکار سپید شد. همین است که تو آن جایی؛ چرا که افکارت روشن بود و قلمت شاخه­ی نور. تو در جستجوی آزادی اسیر شدی، اما هنوز هر آن چه آموخته­ایم در بیرون در جریان است و تک تک غنچه­ها، آموخته­هایت را به گوش هم می­رسانند و با این که دیوارهای دورت بلندند، اما روح والای تو از این دیوراها نیز بلندتر است.

اما بدان آموزگار جوان­مردی و مردانگی! تو جنجال برانگیز شدی؛ چرا که حقیقت طلب بودی و با این که خود اسیری، تو آزادگی را به همگان آموختی. پس لایق آنی که بشنوی صدای تک تک گُل­برگ­های گُل رز، قطرات شبنم و پرستوها را که به تو می­گویند: روزت مبارک.

 

آتنا بهمنی، دانش آموز اخراجی بندر عباس